جولیکا💜

جولیکا💜

سلام اینجا رمان های میراکلسی بخون 💜😉☺️

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/28 18:16 ·

پارت اخر

🐞فهمیدم گربه ی سیاه عصاش

🖤گرفتم الان میارمش

(((جویدن ادامس))) 

🐞تف 

🖤ایش چیکار میکنی الان میرسه بهمون

🐞ای ادامس رو میچسبونم به عصاش

(((ارباب شرارت عصا رو گرفت))) 

🐞وای نه ادامس رو نچسبوندم عصا رو بیار

(((بعد دعوایی سخت))) 

🖤بفرما بانوی من

🐞اها 

💜گرفتمش نادونا دیگه منو شکست نمیدید

چون من قوی ترم ااا ایییی عصا چسبیده به دستم

🐞ال فراررررر

🖤بایی بایی

🐞خب مواظب باش دیگه باید بریم

🖤بعد یک شب طولانی 

🐞اره خدافظ

من به اینکه دختر کفشدوزکی هستم افتخار می کنم زمانی که او هستم شادم و قوی 

 

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/25 15:30 ·

پارت 5

🧑🏼مممم... مرینت

👩🏻‍🦱اوه خدای من

🧑🏼فکر کنم برای اثبات اینکه بگم من گربه سیاهم یه راهی پیدا کردم

👩🏻‍🦱چه راهی

🧑🏼ما قبلا معجزه گر هامون رو عوض کرده بودیم میتونم تبدیل به پسر کفشدوزکی بشم و نشونت بدم واقعا اونم

👩🏻‍🦱باشه

🧑🏼تیکی خالها بیرون🐞💥

باورم نمیشد ادرین واقعا کتنوار بود

🧑🏼تیکی خالها ازاد💥🐞

👩🏻‍🦱اوووو خدای من💋

🧑🏼اااااااا💋

👩🏻‍🦱وایسا تو چیکار کردی؟ گمش کردی معجزه گرو

🧑🏼فکر کنم الان دست ارباب شرارته

👩🏻‍🦱اوه خدا باید بریم مدرسه استعتار کن

🧑🏼باشه🦹‍♂️خوبه لباس هالوینمه

👩🏻‍🦱خیله خب بیا بریم تیکی خالها بیرون🐞💥

🐰خدای من این بدترین اتفاقی بود که میشد بیوفته

🐞باید بریم بالای برج ایفل و با خبر نگار صحبت کنیم و به چندتا از بچه ها معجزه گر بدیم

🧑🏼باشه بریم

🐞منو سفت بچسب 

🐰باید برگردم به زمان قبل و این اوضاع رو درست کنم

⏮️7ساعت قبل

🐰مرینت نباید بخوابی

👩🏻‍🦱ااااا چیشده چرا

🐰گربه سیاه تو مدرسه بهت نیاز داره ارباب شرارت داره معجزه گر ش رو میگیره 

👩🏻‍🦱چییی تیکی خالها بیرون💥🐞

🐞گربه سیاه حالت خوبه

🖤بانوی من کمک داره میگیرتش

🐞گردونه خوش شانسی ادامس بادکنکی

🖤به خدا دیگه کارمون تمومه

/////////////

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/24 21:57 ·

پارت 4

پلیس همه جا رو بررسی کرد ولی چیز مشکوکی نبود

عصر مرد کبوتری دوباره اکوماتیزه شد و من برای نجاتش لیدی باگ شدم ولی خبری از گربه سیاه نبود عجیب بود

پس مامان بابامو پیچوندم دختر کفشدوزکی شدم و لیدی باگ شدم و رفتم تا دنبال منبع این مشکلات بگردم

خونه اگرست ها مشکوک بود 

پس به ادرین زنگ زدم و گفتم میتونم ببینمش

🧑🏼سلام دختر کفشدوزکی چه کمکی میتونم بکنم؟ 

🐞ادرین دیشب ناتالی شرور شده بود و از بابات هم خبری نبود میخواستم.ببینم اتفاقی این اطراف افتاده که مربوط به من و گربه سیاه باشه؟ 

🧑🏼من خواب بودم نمیدونم چطور

🐞خبری ازش نیست

🧑🏼ااممممم یه اطرافی کنم؟ 

🐞اگر کمک میکنه اره 

🧑🏼شوک نشیا

🐞مطمئن باش 

🧑🏼من حلقه رو گم کردم

🐞هاااا؟ خب چه ربطی به من داره که حلقتو گم کردی

🧑🏼اخه من گربه سیاهم

🐞نه بابا

🧑🏼میتونم ثابت کنم

منو به اتاقش برد و 1 کمد پر پنیر جلوم خالی کرد

🐞ههههه منم عاشق پنیرم ولی گربه سیاه نیستم

🧑🏼بهت ثابت میکنم ولی قبلش باید حلقه رو پیدا کنیم

🐞اااااا خب اخرین بار کجا بودی

🧑🏼با ارباب شرارت تو مدرسه میجنگیدم

غش کردم 

وقتی بیدار شدم مرینت بودم و ادرین با تعجب بالای سرم وایساده بود

که یهو ادرین...... 

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/24 15:00 ·

پارت 3

برای آن شب گشتن دیگر دیر وقت بود و مادر و پدرم حتما دنبال من می گشتند و من نمی توانستم آن شب کار را به اتمام برسانم مگر اینکه بعد از خواب رفتن مادر و پدرم تبدیل به لیدی باگ شدم و رفتم تا دنبال فرد اکوماتیز شده بگردم

مثل اینکه تنها بودم هیچ کس در شهر نبود حتی گربه سیاه که به من در پیدا کردن فرد کمک کند تا اینکه ناگهان صدای عجیبی از خانه خانواده آگرست به گوشم رسید

با عجله به سمت خانه آنها رفتم و جلوی در خانه گربه سیاه را هم دیدم

کسی که شرور شده بود ناتالی یعنی پرستار آدرین بود خیلی نگران آدرین بودم که نکند ناتالی بلایی سرش آورده باشد

تا این که گربه سیاه گفت که آدرین را به یک جای امن برده تا اتفاقی برای او نیفتد

ناتالی بسیار عصبانی بود و مدام میگفت گابریل باید نابود شود گابریل باید نابود شود معلوم بود کینه بزرگی از گابریل آگرست یعنی پدر آدرین بدل دارد

🖤 بانوی من فکر می کنم که آکوما توی حلقه که در دستش هست است

🐞 بیا که با یک نقشه خوب حلقه را از او بگیریم گردونه خوش شانسی💥

🖤 خوب من مطمئن هستم که با یک قابلمه می توانیم آکومای آن انگشتر را نابود کنیم

🐞 برو و از توی آشپزخانه یک ملاقه یا کفگیر بیار

🖤میخوایی شله زرد درست کنی؟ 

🐞گربه

🖤باشه رفتم

🐞 خوب گوش کن گربه سیاه من قابلمه رو آروم روی سرش میزارم و تو باید با استفاده از ملاقه پای آن را بزنی تا آن بیفتد و بعد من انگشتر را برمیدارم

آکوما دیگه آزاد شد و من و گربه سیاه رفتیم تا استراحت کنیم این کار ارباب شرارت خیلی عجیب بود و حالا مثل اینکه باید شبها درگیری داشته باشیم اما من برایش آماده بودم

صبح روز بعد وقتی که به مدرسه رفتیم همه جا به هم ریخته بود و نصف بچه های کلاس نیامده بودند این خیلی عجیب بود

هرچقدر هم که هشدار آکوما را نگاه کردم خبری از فرد آکوماتیز نبود

پس چرا مدرسه بهم ریخته بود؟؟...... 

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/24 01:17 ·

پارت٢

ساعت تقریباً ۱۰ شب بود و من و گربه سیاه در حال تلاش برای خنثی کردن آکوما والدینمان بودیم

به نظر می آمد که یک مرد سیاه پوش که آن را نشناختیم همه والدین ها را بر علیه ما دروارده

آنها در حال پیدا کردن و گرفتن معجزه آسای من و گربه سیاه بودن

مبارزه با تمام والدین های پاریس و فرد آکوماتیز شده خیلی سخت بود پس من و گربه سیاه به کمک نیاز داشتیم

رفتم سراغ آلیا و معجزه گر روباه رو بهش دادم

او سر آب برای والدین درست کرد که من و گربه سیاه سراغ فرد آکوماتیز شده برویم

داشتیم به سمت او می رفتیم که ناگهان سه نفر از افراد گربه سیاه رو گرفتند

اول متوجه نشدم بعد که متوجه شدم گفتم

باید متوجه بشیم که آکوما کجا هست گربه گربه سیاه الان موقع خوبی برای قایم موشک بازی نیست گربه گربه

🕴️ مردم شهر پاریس توجه کنید الان متوجه میشیم که چه کسی زیر نقاب گربه سیاه هست

🐞وای نههههعه گربهههههههه

🖤پنجه خشم گین💥

🐞 صبر کن گربه ی سیاه اگر از پنجه خشمگین استفاده کنی ممکن هست که اون آدم را از بین ببری و معجزه گر من هم نمی تواند آن را درست کند

🐞گردونه خوش شانسی💥

داشتم دور و برم را نگاه می کردم هر ثانیه ممکن بود که هویت گربه سیاه فاش بشه یک ساعت به چه دردم میخورد

به دور و برام توجه کردم دیدم انگار زمان متوقف شده مردمی که در حال راه رفتن بودند دیگر تکان نمی خوردند مثل یک مجسمه

ناگهان دریچه زمان باز شد فیلیکس بود

🐰 این پدر من هست عصبانی هست چون فیلیکس کودکی من معجزه گر خرگوش رو گم کرده

🐞ساعت من به چه دردم میخوره؟ 

🐰 از اون استفاده کن تا همه چیز رو درست کنی یعنی بگو تغییر دنیا و اونوقت هر اتفاقی افتاده بعد از آکوماتیز شدن پدرم به حالت اول برمیگرده

🐞تغییر دنیا💥💥💥

ناگهان آکومای پدر فیلیکس از درون کلاه بیرون اومد و زمان به حالت اول برگشت

🐞 گربه سیاه مواظب پنجت باش بیا اینجا الان دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ 

🐰 ساعت گمشده من پیدا شد و به دست فیلیکس کودکی رسید اما هنوز تموم نشده آکوما فرار کرده و حتماً به فرد دیگری منتقل شده

تو ذهنم داشتم میگفتم چقدر من بدبختم که وقتی به یه چیز بد فکر می‌کنم باید نه فقط پاریس کل دنیا رو نجات بدم درون حد که درگیری با زمان دارم حالا باید برم و ببینم فرد دیگری که آکوماتیز شده کیه...... 

بچه ها دلیل تندتند گذاشتن پست ها این هست که من تا ٣ روز ممکنه نباشم و میخوام زود زود پست بزارم

پارت بعد رو ساعت ۴ بعد از ظهر میزارم

💜

زمانی که او هستم

زمانی که او هستم

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/23 22:23 ·

پارت 1

از وقتی که دختر کفشدوزکی شدم زندگی ام سخت تر شده

قبلاً مشکلاتم فقط درس خوندن کمک به مادر و پدر و دید زدن آدرین بود

اما الان دیگه اون طور نیست نصف وقتم برای بالا پایین پریدن و گرفتن پروانه های سیاه بیگناه از دست ارباب شرارت هست و وقتی به خانه برمیگردم وقتی برای تفریح ندارم و فقط باید بخوابم 

اما خیلی عجیبه ۲ روز هست که از ارباب شرارت خبری نیست

اونجا رو ببین گربه سیاه دوباره داره توی شهر گشت میزنه

تیکی خال ها پدیدار🐞

آهای گربه سیاه این طرف!!! 

🖤 بانوی من ساعت ۸ شب بیرون از خونه چیکار می کنی خطرناکه

🐞 از کی تا حالا تو برای من تصمیم میگیری

🖤😁ایییی

🐞 خیلی عجیبه ارباب شرارت دو روز تمام هیچ کسی و شرور نکرده

🖤 همینطور بانوی من ولی حالا که جفتمون اینجایم کاری نداریم نظرت چیه بریم شام بخوریم؟ 

🐞فکر خوبیه

رفتیم شام خوردیم و بعد رفتیم که از آندره یک بستنی بگیریم

ساعت تقریباً ۹:۴۵ بود دیگه وقتش بود که به خونه برگردم

🐞 شب خیلی خوبی بود خیلی خوش گذشت ما هم یکم بعد مدت ها با هم وقت گذراندیم ولی دیگه باید برم

🖤 باشه امیدوارم فردا ببینمت چون دلم خیلی برای ماموریت ها تنگ شده

تیکی خال ها ناپدید🐞

👩🏻‍🦱 مامان بابا من برگشتم

اونا کجا رفته بودند من فقط به مدت خیلی کوتاهی از خونه رفته بودم وقتی برگشتم خبری از آنها نبود خیلی چیز عجیبی بود تا اینکه یک صدای انفجار از سمت برج ایفل به گوشم رسید

تیکی خال ها پدیدار🐞

🧑🏼 بابا من شام نمی‌خورم سیر شدم یه خوراکی چیزی خوردم از بیرون. بابا؟ بابا؟ ناتالی؟ گوریل؟

🌋

پنجه ها بیرون🖤

🖤بانوی من خوشحالم دوباره میبینمت

🐞الان وقت دلبری نیست

خلاصه از پارت بعد:🐞اونا کجان گره گربه قایم موشک بازی نکن گربهههههه کجایی

🕴️حالا میفهمیم کی پشت این ماسکه

🐞نههههه گربه!!! 

 

 

موی بنفش من پارت اخر

موی بنفش من پارت اخر

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/23 21:22 ·

+ رز باور کن تو دوست بهتری هستی اما من نگران هستم که به خاطر بیماری تو تو را هم از دست بدهم

_ اما برای چی همچین فکر می کنی جولیکا این اتفاق هرگز نمی افته

+ چطور میتوانی این حرفت رو ثابت کنی

_در رو باز کن تا بهت بگم

در رو باز کردم و رز محکم من را بغل کرد بعد گفت من یک ماژیک دارم با آن ماژیک هر دو اسم هم رو روی در دستشویی می نویسیم و هر وقت که کنار هم نبودیم میایم به این نگاه میکنیم و متوجه میشیم که هیچ وقت از هم جدا نمیشیم

پس همین کارو کردیم و جواب داد ما همیشه پیش هم بودیم

بعد از سه ماه جای کبودی خوب شد و دیگر به آن موی مصنوعی بنفش نیاز نداشتم اما با آن خیلی زیبا شده بودم اتفاق جالب این بود که بعد از این همه مدت چتری هایم کمی بلند تر شده بود تصمیم گرفتم که چتری بلند و نگه دارم و آن را بنفش کنم چون این طوری بقیه بیشتر با من صحبت میکردن و من دوست های بیشتری داشتم

بعد از چند سال تصمیم گرفتم که دیگر چتری هایم را کوتاه نکنم و بگذارم بلند شوند و آنها را رنگ کنم نگاه خودم توی آینه میکردم و با خودم می‌گفتم اگر چتری بنفش رو بردارم ممکن هست دوباره تنها بشم اما من الان چتری ام رو دارم و  اونها رو دوست دارم دوست های زیادی دارم مثل مرینت آلیا روز آدرین که مدل معروف نینو و غیره

موی بنفش من پارت 5

موی بنفش من پارت 5

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/23 21:16 ·

فردای آن روز وقتی از مدرسه برگشتم برادرم مو را برای من آورده بود مو را به موهایم زدم خیلی زیبا شد خوشحال بودم که می‌تواند اوضاع را درست کند

فردا که به مدرسه رفتم همه بچه‌های مدرسه به من خیره شده بودند و در گوش هم پچ پچ فکر می‌کردند حدس می زدم که بالاخره اوضاع تغییر کرده دوستم رز که من رو دید گفت وای خیلی خوشحالم خیلی زیبا شدی مثل این که راهکار برادرت جواب داد

+ درسته اما تو چرا ناراحتی؟

_ امروز والدین دوستت به مدرسه خبر دادند که دیگه دوستت به مدرسه برنمیگرده

+ چی چرا مگه چه اتفاقی افتاده؟ 

_ مریضی دوستت خیلی اوضاع وخیم شده و باید تحت درمان باشه

حتی فکرش رو هم نمیکردم گریه‌ام گرفت پس بدو بدو به دستشویی رفتم و تو یکی از اتاقک ها خودم رو مخفی کردم و شروع به گریه کردن کردم رز هم پشت سرم آمد

_ جولیکا واقعاً برای این خبر متاسفم اما می توانی گاهی به ملاقات او بروی

+ اما مشکل من اون دوستم نیست

_پس چیه؟.... 

موی بنفش من پارت 4

موی بنفش من پارت 4

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/23 21:06 ·

بعد مدرسه و وقتی به خانه رفتم به مادرم گفتم

مادرم گفت خیلی طول میکشد تا بلند شود حدوداً یک سال

بعد شنیدن این حرف به اتاقم رفتم و گریه کردم برادرم صدای گریه من رو شنید و به اتاق آمد

_ چی شده جولیکا؟ 

+ توی مدرسه همه من رو به خاطر کبودی چشم مسخره می کند و من را بادمجان صدا میزند و این همش تقصیر توئه که حواست نبود و توپ رو به طرف چشم من پرت کردی

_ خوب چرا چتریت رو بلند نمی کنی

+ یک سال زمان میبره و معلوم نیست که کی کبودی من خوب میشه

_ توی گروه موسیقی من و دوستام موهای مصنوعی که شبیه به چتری هستند و رنگی هستند میذاریم تا توجه بیشتری جلب کنیم میتونم یکی از اونها رو برات بیارم رنگش رو هم میتونی انتخاب کنی

+اگر زشت شم چی؟ 

_بهتر مسخره شدنه. چه رنگی میخوای؟ 

+بنفش 

پس........ 

 

موی بنفش من پارت 3

موی بنفش من پارت 3

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/22 08:30 ·

رز گفت اون دختره توی زنگ قبلی که غش کرد دوستت بود

نمیدونستم چی بگم حواسم چند لحظه پرت شد و گیج شدم بعد گفتم اره 

+اها مشکلش چی بود؟ 

_نمیدونم یک بیماری خاص داشت

+اها مثل من من بخاطر بیماری خاصی که دارم کم مو هستم و همه منو مسخره میکنن راستی تو چرا چشمهات کبود شده؟ 

_توپ خورده تو چشمم و همه منو بادمجون صدا میکنن دلم میخواست مخفیش کنم اینطور کمتر مسخره ام میکردند 

+خب چرا این کارو نمیکنی چتری بزن روش

_مگه نمیبینی چتری زدم ولی فایده نداره چشمم رو نمیپوشونه

+خب بزار اون تیکه از چتریت که بالای چشمته بلند بشه و روش بیوفته

_اما اونطوری دیگه نمیبینم

+ولی جواب میده

پس.....  

موی بنفش من پارت 2

موی بنفش من پارت 2

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/21 22:29 ·

جولیکا:

دوستم حالش بد شد

اونو با امبولانس به بیمارستان بردن اما من نتونستم برم 

سر کلاس فکرم خیلی مشغول بود 

معلم 5 بار من رو صدا زده بود و من متوجه نشده بودم بار شیشم معلم محکم زد رو میزم و گفت اگر به درس گوش ندی میفرستمت اخر کلاس پیش رز (رز دختری بود که همه میگفتن بیماری واگیر داره و خیلی حرف میزنه و مثل اون دختره (دوست من) ریزش مو داره) به نظر کیوت بود 

زنگ بعد دوباره حواسم نبود و این بار معلم عصبانی شد و من رو پیش رز نشوندن و همه شروع کردن به پچ پچ کردن 

دختر اروم و نازی بود نمیدونم چرا همچین چیزایی در بارش میگفتن

زنگ ناهار من و رز پیش هم نشستیم و... 

موی بنفش من پارت 1

موی بنفش من پارت 1

نویسنده نویسنده نویسنده · 1402/3/21 22:19 ·

!!!! : دوستان این واقعی نیست 

جولیکا :

همه ازم میپرسن چرا موهای بنفش جلوی یک چشمم دارم 

داستان از روز اول کلاس اول شروع شد که چشمم اسیب دید و یک مدت کبود بود و همه من رو بادمجون صدا میکردن و مسخرم میکردن و من حس خوبی نداشتم و مادرم میگفت عیبی نداره اما من میخواستم مثل بقیه دوست داشته باشم که روز دهم یک دخترو دیدم به خاطر بیماریش ریزش مو داشت و اونم مسخره میشد تنها روی صندلی نشته بود رفتم پیشش و ازش سوال کردم مشکلی نداره پیشت بشینم اخه تنهام و اون گفت نه زنگ ناهار از در ورودی که وارد شدیم....